دروغ

بازم سلام

میگم یه سوال واسم پیش اومده چرا ماها وقتی یه کار بد میکنیم یا کاری میکنیم که از نظر بقیه درست نیست هزار تا دروغ سر هم میکنیم یا شایدم اسمشو نگذاریم دروغ ولی یه حرفی میزنیم که از ته دل قبول نداریم یا اگر قبول داریم هم به زور به خودمون قبولوندیم!!!(چی گفتم!)

حالا از اون طرف اگه یکی یه کاری بکنه که به نظر ما بد باشه ولی به نظر خودش درست باشه اگه ازش بپرسیم چرا این کارو کردی کدوم حالت رو بیشتر دوست دارید جواب بده؟

۱) بگه به نظر من این کاری که کردم درسته و دلایلی که خودش داره رو بیاره که البته احتمالا به نظر ما این دلایل غلطه!!!

۲) بیاد و یه جوری کارشو با عقاید ما توجیه کنه که البته احتمالا به نظر اون این عقاید غلطه!!!

۳) بگه اشتباه کردم هرچند تو دلش اینو قبول نداره

.

.

.

.

.

گزینه اولی رو انتخاب کردید نه؟؟

اگه اولی رو انتخاب کردید باید بگم که به احتمال زیاد دارید دروغ میگید و تازه خودتونم قبول ندارید!!!!

من خودم دومی رو انتخاب میکنم! البته گزینه های دوم و سوم هم یعنی دروغ رو دوس داریم البته این موضوع رو قبول داریم!

به قول شاعر(البته شعرش دقیق یادم نیست ولی تو این مایه هاست) :

آنکس که نداند و بداند که نداند                 لنگان خرک خویش به مقصد برساند

آنکس که نداند و نداند که نداند                 در جـــهـل مرکـب ابـد الـدهـر بـمـــاند

حالا این شعر چه ربطی به موضوع داشت

آهان راستی!! یه نکته مهم :

به تعداد آدم ها راه هست برای رسیدن به خدا باور کنید!

خدای من

سلام

راستش نمیدونم کسی دیگه هم به این فکر کرده یا نه ولی من خیلی فکرش کردم که خدا چیه؟ کیه؟

اصلا خدا یه چیز جدا گونست؟ یا مجموع همه چیزه؟

روز قیامت چی؟ هست؟ نیست؟ یا بهتر بگم  چه جوریه؟

جدیدا دارم به این فکر میکنم که اینا مهم نیست!! خدا هر چی میخواد باشه باشه ! مهم اینه که بی نهایته! مهم اینه که مهربونه ! و در مجموع بزرگترین و بهترینه!! الله اکبر!

روز قیامت هم هرجور باشه مهم نیست!

من کارایی رو میکنم که به نظر خودم خوبه اگه بد بود دیگه بیشتر از این ظرفیت درک خوبی و بدی رو نداشتم ولی میدونم خدا می بخشتم اخه خیلی دوسم داره!

به نظر من هر چی که باعث لذت بردن کل جامعه بشه یا بهتر بگم کل جامعه رو بهتر بکنه (بهتر گفتم)

خوب میدونم زیاد سر در نیاوردین ولی مهم نیست!

اولا اینا رو ننوشتم که شماها سر در بیارین که! نوشتم که خودم خالی شم!

ثانیا خودمم سر در نمیارم

ثالثا به تعداد آدم ها راه هست برای رسیدن به خدا!!!

بهش چی می‌گفتم؟

داشتم با خودم فکر میکردم حالا که اومده شهر ما اگه میدیدمش بهش چی می گفتم :بهش می گفتم دیگه دوران دیکتاتوری تموم شده….

بهش می گفتم دیکتاتوری فکری هم یه نوع دیکتاتوریه ….

بهش می گفتم به زور نمیشه آدما رو به یه کاری مجبور کرد حتی نمیشه به زور اونا رو به بهشت برد! …

بهش می گفتم به جای اینکه چیزایی که از نظر خودش ارزشه رو به صورت قانون در بیاره بهتر بود قوانین رو به شکل ارزش در بین مردم جا بندازه …

بهش می گفتم دین و برنامه زندگی هیچ دو نفری مثل هم نیست …

بهش می گفتم به تعداد آدمها راه هست برای رسیدن به خدا ….

اما نه! بهش هیچی نمی گفتم! آخه اونم یه آدمه که داره از راه خودش به خدا می رسه!!!