نمیروی!
نویسنده مهدی در اردیبهشت ۱۵ام, ۱۳۸۷«قطار میرود»
نمیروی!
«تمام ایستگاه میرود»
نمیروی!
ز خاطرم نمیروی تمام ایستگاه و هر قطار گر رود…
«قطار میرود»
نمیروی!
«تمام ایستگاه میرود»
نمیروی!
ز خاطرم نمیروی تمام ایستگاه و هر قطار گر رود…
گفته بودم روزی
“کاش عاشق بودم”
ولی اکنون گویم
کاشکی عشق نبود
کاش احساس بشر حد خودش را میدید
و ز تعداد شمارشگر دست
از همین پنج عدد انگشتان
از همین دیدن و بوییدن و سه حس دگر
وارد عرصه بی رحم و خیالی چون عشق
هرگز عمر نمیشد که مرا کرد چنین
دیدنم دیدن یار
یا که بوییدن عطرش همه وقت
یا شنیدن سخن گفته ز او
لمس دستان لطیف
طعم لبهای چو لعل و شکرش…
پنج حسی که مرا کرده کنون بی خود و دیوانه ترین!
میخواهم بنویسم
از خودم
از تو
از او
از خیلی ها
اما…..
سکوت بهتر است!
جدیدترین دیدگاهها