و شعرهای من برای او کم است
برای خوبیش! برای مهربانیش…
چگونه میتوان وجود یک فرشته را،
به واژههای خشک یک ترانه ساده کرد؟!
چگونه میتوان تمام لحظههای شوق را،
به لفظ ساده و روان عاشقی خلاصه کرد؟!
چگونه میشود که بی وجود او،
ترانه خواند و زنده ماند و دم نزد؟!
چگونه میشود برای ذرهای ز نور او،
در این سیاهی شب زمان قدم نزد؟!
در آن زمان که فکر میکنی تمام زندگی به کام توست
به این نتیجه میرسی که تازه ابتدای راه تازه است…
هنوز راه بس دراز و مبهمی به پیش روست….
شروع عاشقی گذشته و مهمترین زمان نهایت است
و بعد تر به این نتیجه میرسی که عاشقی،
مثال این جهان چه بیشروع و بینهایت است!!
جدیدترین دیدگاهها