آمدی آنگاه که خسته بودم
در طلب عشق نشسته بودم
بی طلب مزد شدی یار من
همدم و شیرین و وفادار من
عشق حقیقی به من آموختی
در طلب خوبی من سوختی
لیک تو ای ماه وفادار من
دلبرمن نوگل من یار من،
از منِ من بت بر خود ساختی
خار بُدم گُل نگه انداختی
زخم زدم بر بدنت ساختی
در ره من هرچه که شد باختی
لیک نخواهم که دگر گل شوم
بی غم و هم یاور بلبل شوم
دلبر من خوب من ای ماه من
من همه خارم تو نه همراه من
عشق، نه در من بتواند بماند
بلبل سرگشته نه بتوان بخواند
لیک تو عاشق تو سزاوار عشق
همدم و غمخوار و وفادار عشق
در همه احوال گلی پر سرور
باشی و هستی همه سر پر غرور
تا که غم و غصه نباشد سزای
میسپرم یار خودم بر خدای
خرداد ۲۵ام, ۱۳۹۰در۱۲:۰۷ ق.ظ
😐
خرداد ۲۵ام, ۱۳۹۰در۱:۰۳ ق.ظ
بذار خیال کنم تو دلتنگیات
غروب که میشه یاد من میفتی
تویی که قصه ی طلوع عشقو
گفتی و دوست دارمو نگفتی
خرداد ۲۵ام, ۱۳۹۰در۱:۰۶ ق.ظ
آقای دلیلی چی شده بالاخره دوباره شعر گفتین؟ :دی
عالی بود مثل همیشه
پ.ن. اسمایلی دوگانگی شخصیتی :دی
خرداد ۲۵ام, ۱۳۹۰در۲:۲۵ ق.ظ
در ضمن در راستای جملات اول شعرتون :
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند، طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
خرداد ۲۶ام, ۱۳۹۰در۹:۱۱ ق.ظ
[…] امروز موقع خداحافظی …. اعتراف میکنم اعتراف میکنم که ضعیف هستم، ضعیف […]
تیر ۲۸ام, ۱۳۹۰در۸:۵۸ ق.ظ
خیلی عالی است من خوشم امد
بهمن ۲۲ام, ۱۳۹۰در۱:۱۶ ب.ظ
قشنگ بود.ریاض جان هم پسندیدن:D