سلام آقای اشترنبرگ
امیدوارم حالتان خوب باشد یا اگر هم مردهاید روحتان خوب باشد یا اگر وجود ندارد خلاصه یه چیزی این وسط خوب باشد!
راستش اسمتان را در اینترنت پیدا کردم و از آنجا که در زمینه عشق استاد بودید گفتم نظریه شما را بخوانم اما چند مشکل دارم…
گفتید عشق سه ضلع دارد: اولی را شوق رسیدن مینامم که وقتی از یارت دوری ابراز دلتنگی کنی! دوم تعهد و سوم خوشی در باهم بودن
آقای اشترنبرگ اما سرگذشت من
دروغ چرا! عاشق بودم! اما فقط اولین ضلع را داشتم. خلاصه گذشت و عاشقی تمام شد. بعد از آن دیگر شوق و دلتنگی هم به کلی تمام شد!
دومین عشقم با تعهد شروع شد و بی تعهد تمام! بی تعهد که میگویم یعنی بی تعهد محض! دیگر به کسی و چیزی تعهدی نداشتم
سومین عشقم با خوشی باهم بودن و شاید با عقده خوشی شروع شد و هنگامی که تمام شد دیگر آن را هم نمیخواستم
اما آقای اشترنبرگ عزیز! عشق چهارمم هیچ یک از این سه ضلع را ندارد ولی عجیب خوب است! عجیب!
میگویی چهار نفر نبودند؟ خوب نبوده باشند! برای من که چهار نفر بودهاند حتی اگر همهشان یکی باشند. یا حتی همه در خیالم!
پ.ن: چه کنـِـــــــــــــــــــــــــم؟
پ.ن۲ : از چهارشنبه نوشتهای یک سید:دی
بهمن ۱۶ام, ۱۳۹۰در۱۱:۰۸ ب.ظ
اتفاقی دیدم بروز کردی.
اللهم اشفع کل سید 😉
ولی آقای اشترنبرگ عزیز، من شاهدم، واقعا سیده ها :دی