گفته بودم روزی
“کاش عاشق بودم”
ولی اکنون گویم
کاشکی عشق نبود
کاش احساس بشر حد خودش را میدید
و ز تعداد شمارشگر دست
از همین پنج عدد انگشتان
از همین دیدن و بوییدن و سه حس دگر
وارد عرصه بی رحم و خیالی چون عشق
هرگز عمر نمیشد که مرا کرد چنین
دیدنم دیدن یار
یا که بوییدن عطرش همه وقت
یا شنیدن سخن گفته ز او
لمس دستان لطیف
طعم لبهای چو لعل و شکرش…
پنج حسی که مرا کرده کنون بی خود و دیوانه ترین!
جدیدترین دیدگاهها