رو به دیوار می ایستم
در اندیشه پشت دیوار نیستم اما….
تو میگویی: “به تو چه؟!”
اما من پیش چشم تو ام!
و اگر لحظه ای نبینی مرا….
تو به دنبال چه میگردی؟
بهانه ای برای نماندن؟
لازم نیست!
بهانه ای برای شکستن؟
لازم نیست!
دیگر به خودم قول داده ام فریاد نزنم
آرام ایستاده ام
مثل یک مرد!
گریه نمیکنم
نه از بودن و نه از نبودن تو!
نمیخواهم به پایم بیفتی!
من برای ماندنت حتی خواهش نمیکنم
برای رفتنت نیز!
خواستی برو
خواستی بمان
اصلا “به من چه؟!”
مرداد ۱۴ام, ۱۳۹۱در۲:۱۹ ب.ظ
خیلی جالب بود مخصوصا قسمت آخرش!
واقعا آخرش بود اصلا به من چه!!!
اردیبهشت ۲ام, ۱۳۹۳در۵:۰۸ ب.ظ
پروفایلتون خیلی قشنگه
اگه این نوشته ها از خودتونه خواهش میکنم با من چت کنین تا یه خورده با هم تامل ادبی داشته باشین البته اگه مقدور هست نوشته پایین از خودمه امیدوارم خوشتون بیاد (درباره روز مادره) و امیدوارم بتونیم به هم دیگه در شعر و متن های ادبی کمک کنیم. ایام به کامتون باشه( id yahoo: fati.t1377)
مادر
واژه ای آشنا ولی گمنام برای من
واژه ای بغض آلود ولی شیرین برای من
در بغض های شبانه تنها چیزی که به آن فکر نمی کنم مادر است
مادری که شانزده سال برایم خون دل خورد
مادری که برای بزرگ کردن جگر گوشه اش زخم دلها خورد حرف دلها خورد
مادری که میگویم مادر است، مادر نیست
مادری که میگویم مادر است، مادر نیست، فرشته است
فرشته ای که نگران ثمره زندگی اش یعنی من است
اما من
من چه کار برایش کردم
تنها کاری که من کردم، گفتن کلمه مادر است
روز مادر، روز فرشته های زمینی، بر تمام فرشته ها مبارک ….
شعله خاموش